اسمون مشکی 10
❤ رمــانـی ها ❤
رمان های توپ از نویسنده های نود و هشتیا، دانلود اهنگ ،جمله های عاشقانه و......فقط این جا!!!!

ساعت نزدیکای ۲ بود که مهمونا کم کم رفتنو فقط خودمونیا موندیم برای عروس کشون همه سوار شدیم اول ماشین نیما اینا بهدم بقیه ی ماشینا
توی ماشین فقط سکوت بودو سکوت انگار اعصابش خیلی خراب بود…حتی نیم نگاهیم بهم نمیکرد…حق داشت خوب منم زیاده روی کرده بودم بعد از یه ساعت چرخیدن نزدیک کوه صفه نگه داشتیم
همه با عروسو داماد خداحافظی کردن وقتی سوگولو بغل کردم در گوشش گفتم-انرژی هاتو که نگه داشتی؟
-خفههههههههه
و خندید سرمو تکو دادم-بله دیگه ماهم از این شبا داشتیم اینجوری میخندیدیم
نیششو بستو نگاهم کرد گفتم-اخی نازی چه عروسمون خجالتیه
سوگل حسابی بغض کرده بود از بغلم اومد بیرون گفتم-سوگل یه نصیحت بهت بکنم
دماغشو کشید بالا-بگو؟
-شب اول مواظب باشین بساط بچه رو راه نندازی
سرخ شد-واااااااای تورو خدا آوا اون دهنتو ببندد
با لودگی گفتم-باااوووشه ولی فقط یه چیز دیگه….
نیشگونی ازم گرفت که در جا ساکت شدم-ااااااااااخ دستت بشکنه ایشااااالا
بعد از اینکه بابای سوگل دست سوگلو گداشت توی دستای نیما همه ازشون خداحافظی کردیم و بعد همه سوار شدیم رفتیم سمت خونه های خودمون
رسیدیم خونه با ریموت در پارکینگو باز کرد ماشینو پارک کرد پشت سرم وارد خون شد درو محکم کوبید صداش اونقدر بلند بود که از جا پریدم محل نزاشتم میدونستم هنوزم عصبانیه کیفمو انداختم روی مبل خواسم بم سمت اتاقم که سپهر گفت-بشین باهات کار دارم
برنگشتم-الان خستم بزار برای فردا
خواستم برم که با عصبانیت داد زد-گفتم بتتتتتمرررررررررررگ
چهارستون بدنم لرزید اما باز هم توجه نکردم رفتم سمت اتاقم باارامش زیپ لباسمو کشیدم پایین
درو با شدت باز کرد در با ضربه خورد به دیوار برگشت چشماش شده بود دوکاسه خون فکش منقبض شده بود از لای دندون حرف میزد-مگه با تو نیییییییییییییییییستممممم ؟؟
خیره خیره نگاهش میکردم یه کلمه ی دیگه میگفتم سرمو میزاشت روی سینم
اومد سمتم-تو … ای؟لامصب جواب بده میگم تو ….؟؟
بازومو گرفتو تکون داد داد زد-…ای یا ادای … هارو در میاری بدبخت؟واسه چـــــــــــــ ــــــــــی؟میخوایی منو بچزونی یا ابرو خودتو ببری؟هااااان؟
زبون باز کردم صدامو بردم بالا-… خودددتی اصلا تو چه کاره ی منی هاااااان؟چرا غیرتی میشی؟
پوزخندی زد-من رو تو یکی غیرت ندارم مورد شورتو ببرن
-مورد شور تورو ببرنو اون دختره ی عوضیو
-اهااان پس حسودیت میشه ارررره؟؟
-اخه مگه تو تحفه ای که من بهت حسودیم بشه؟دَس بالا گرفتی خودتو آق مَندس ولی بزار بهت بگم خوووووب کاری کردم و بازم میکنم تو کـــــــــی هستی که صداتو برام میبری بالاو دستوووووووور میدی؟
با بالاترین صدایی که میتونست داد زد-شووووووووووهرتمممممممممم
پوزخندی زدم-هه رو چه حسابی
گرفتبازومو بیشتر فشار داد صورتشو اورد نزدیک صورتم از لایه دندونش گفت-ثابت میکنم بهت لعنتی
دستشو کشید روی سر شونهام و بعد قسمت لخت لباسم مورمورم شد بانفرت تو چشاش زل زدم-دست کثیفتو بکش؟ و بازومو با شدت از دستش کشیدم بیرون تا دستم رسید به دستگیره ی در از پشت چنگ انداختو دوباره بازومو گرفت هلم دادپشتم محکم خورد تو دیوار درو بستو قفلش کرد
سعی کردم نترسمو خودمو خونسرد نشون بدم-اینکارا یعنی چی؟چرا درو قفل میکنی؟
در حالی که یکی یکی دگمه های بلوزشو درمیاورد گفت-اگه مثه ادم میشستی باهات حرف بزنم اینجوری نمیشد
دیگه نمیتونستم ترسمو قایم کنم از ترس خودمو چسبوندم به دیوار کاشکی میشد دیوار دهن باز کنه و منو ببلعه
به سمتم اومد بازوهامو از هم باز کرد به دیوار فشار دد حتی یه میلی مبرم یاهم فاصله نداشتیم ضربان قلب تندشو روی سینه ی خودم احساس میکردم…سرشو اورد جلو لباشو تو لبام قفل کرد..گرمی لباش باعث میشد که وجودم به اتیش کشیده بشه
بعد از لبام رفت سراغ گلوم با ولع گلومو میبوسید
تنم یخ زده بود…حس دوگانه ای داشتم..هم توی اتیش بوسه هاش میسوختم هم از ترس بدنم یخ کرده بود توی همین فکرا بودم که منو پرت کرد روی تخت ضربان قلبم شدت گرفت خودشو روی من انداخت دستو پایی زدم تا از زیر هیکل سنگینش بیام بیرون ولی اون منو مثه یه طفل پنج ساله مهار میکرد لباسمو از تنم کشیدبیرون-ولم کن…وحشی…حیوون
دستشو نوازش گونه روی پوست بدنم میکشید…جای دستاش روی بدنم میسوخت دستامو گذاشتم روی سینشو سعی کردم از خودم دورش کنم ولی اون ذره ای تکون نمیخورد….به هق هق افتاده بودم به معنی واقعی کلمه به غلط کردم افتاده بودم ….اشکام سرازیر شده بودن سپهر با دیدن اشکام نگاهش مهربون شد زیر گوشم زمرمه کرد-گریه نکن فدات شم…گریه نکن
سپس اشکامو با مهربونی پاک کرد دیگه از اون خشمو اخم خبری…وقتی اون تمنا و خواهشو توی چشمای خوشگلش دیدم تسلیم شدم…(البته بگذریم از اینکه من اونشب چقدر کولی بازی دراوردمو سپهر هم فقط سعی در ارام کردن منو داشتو اون شب خیلی مهربون شده بودو زمزه مای عاشقونش توی گوشم بهم دلگرمی میداد)
…صبح که بیدار شدم توی بغل سپهر بودم گرمای تنشو روی تن برهنم احساس میکردم…سرم روی سینش بود و بازوهای سپهر هم دور قفل شده بود احساس کردم بیدار شد چشمامو بستم تا نفهمه بیدار چون هنوزم دلم میخواست توی اغوش گرمو امنش بمونم
سپهر مو اروم از خودش جدا کرد سرمو گذاشت روی بالشت روی صورتم خم شد یه بوسه ی کوچیک روی لبام کاشت نوازش گونه با انگشت موهامو از صورتم کنار زد گونمو نوازش کرد…نفسای گرمش باعث میشد بی طاقت بشم…دوباره خم شد روی صورتم که غافلگیرش کردم…به نرمی چشمامو باز کردم…نگاهم افتاد توی چشمای مشکی قشنگش …قربون اون چشات که دیشب منو دیوونه کرد برم ممممن…لبخند شیرینی زدم-صبح به خیر
لبخندی اومد روی لباش-صبح تو هم به خیر
بعد دستاشو دور کمرم حلقه کرد زیر گلومو بوسید با اینه نمیخواستم این لحظات به پایان برسه اما از بغلش اومدم بیرون تا صاف نشستم همون درده پیچید توی بدنم…عضلاتم حسابی گرفته بود از درد رنگم پرید
سپهر متوجه حالم شد دستمو گرفت-خوبی؟
هنوز ازش خجالت میکشیدم سرخ شدم-اره
-درد نداری
-نه!
و با وجود درد سریع بلند شدم…لباسی تنم نبود….با خجالت پتو رو دور خودم پیچیدم نگاهم به تن برهنه ی سپهر افتاد…زود خودمو جمعو جور کردمو رفتم حموم…وقتی از حموم اومدم بیرون هنوز همونجور روی تخت دراز کشیده بود….چه بی حیا… رومو کردم اونور تا نگاهم به تن برهنش نیافته سپهر رفت حموم منم رفتم سمت کمدم جلوی ایینه ی قدی اتاقم ایستام به خورم خیره شدم…این من بودم…دیشب….من بودم تو بغل سپهر…سپهر بود که توی گوشم زمزه های عاشقانه سر میداد…این تن من بود که به خاطر تماس با بدن سپهر داغ میشدو من احساس ارامش میکردم هنوز گرمی لبای سپهرو روی تنم حس میکردم لبامو با انگشتم لمس کردم چشمامو بستم….تا دوباره یادم بیاد…تا دوباره ارامش اون لحظه رو حس کنم تادوباره توی بغل سپهر باشم تا دوباره و دوباره…….
نفسمو دادم بیرون از تصویر توی ایینه دل کندم رفتم سر کمدم حالا چی باید میپوشیدم؟
یه پیراهن سرخوابی خوشرنگ داشتم که تا نصف رونم بودو با دوتا بند ساده پشت گردنم بسته میشدو خیلی به پوست سفید بارقم میومد پایین پیراهنم مغزی خوشرنگی میخورد
روفرشی های سوراخابیمو هم پوشیدم موهامم یه شونه زدمو خیس ولشون کردم روی شونم یه روبان نخی براق سرخوابی هم به جای تل بستم به موهام یه برق لبم به لبم زدم یه خط چشم کوچولو هم توی چشمام زدم
به تصویر توی ایینه چشمکی زدم-شدی هلو بپر تو گلوی سپهر
و از اتاق اومدم بیرون سپهر با شلوارک مشکی ریباک و تیشرت مشکی نشسته بود روی صندلی پشت میز اشپزخونه و گویا منتظر من بود که باهم صبحونه رو شروع کنیم
یه میز مفصل چیده بود هر چی توی یخچال داشتیمو چیده بود منو که دید سرتاپاموو برانداز یه نیمچه لبخند زدم که چال روی گونم پیدا شد بلند شد اومد سمت من دستشو کشید روی چال روی گونم….دستشو نوازش گونه کشید روی گونم…و بعد روی چونه ی خوش فرمم…و بعد دستشو کشید روی لبام و همونجا نگه داشت…با شیطنت خندیدم و انگشتشو که روی لبم بودو گاز گرفتم با مات و مبهوت به دندونای من نگاه کرد…انگشتشو ول کردمو نشستم روی صندلی سپهر هم هم هنوز داشت به انگشتش نگاه میکرد
گفتم-صبحونه میل نداری؟
نگاهشو به من دوخت اومد نشست روبه روم-یادت باشه تافیشو سرت درمیارما
-برو بابا
خیل گرسنم بود حمله کردم به میز هرچی به دستم میرسیدو میخوردم
خندش گرفته بود-چطه بابا یواش خفه نشی
با دهن پر جواب دادم –نمیدونی چقدر گرسنمه
با شیطنت خندید-دوست داری هر روز صبح که بیدار میشی اینجوری گرسنت میشه
سرخ شدم لقمه ی توی دهنمو با صدای قورت دادم و نگاش کردم
مهربون خندید-میدوستی چشات خیلی خوشرنگه
پرو جواب دام-اره
-ولی برعکش خودت که خیلی جوجویی چشات عین این گربه هی شیطونو بدجنس میمونه
و بعد به لقمه هایی که میگرفتم اشاره کرد-لقمه هاتم عین خودت کوچولو ان
به لقمه ای که گرفته بودم نگاه کردم بدم میومد لقمه های بزرگ بگیرم مثه این حاجی بازاریا ملچ مولوچ بزارم توی دهنم لقمه رو گرفتم جلوی دهنش-لقمه های من خوردن داره
-مثله خودت
دوباره سرخ شد خندیدو انگشتامو که دور لقمه بود همراه لقمه گاز گرفت-دیدی هر جیزی تلافی میکنم
-شما خیلی بدجنس تشزیف دارین من برات لقمه میگیرم تو دندوناتو به رخم میکشی؟

بلند شد-خب بهتره من دیگه برم
با تعجب نگاهش کردم-کجا
خندید-شرکت دیگه
-اِاِاِاِ یادم نبود
-ساعت خواب خانوم دیشب انگار خیلی بهت خوش گذشته ها
اخمی کردم-ساعت چنده؟
-۱۲
خودمو لوس کردم-سپهههررررر
گرم جواب داد-جانم؟
-منم باید بیام؟؟؟
گونمو نوازش کرد-نه خانومی شما بمون خونه استراحت کن
بعد خم شد پیشونیمو بوسیدو رفت از اشپزخونه بیرون
وقتی از ونه رفت فکر کردم که چقدر الان بدون اون حوصلم سر میره اول از همه رفتم ملافه رو گداشتمتوی سبد رخت شرکاو بعد نشستم سر درسای دانشگاهم ترمای اخر بود چقدر خوب بود دکترامو میگرفتمو تموم
بعد از رسیدگی به درسای دانشگاه رفتم توی اشپزخونه تا یه غذای دبش درست کنم از صبح ماهی توی مواد خوابونده بودم
…ساعت حدودای ۸ شده بود اما سپهر هنوز نیومده بود به گوشیشم زنگ زده بودم ولی گوشیش خاموش بود
تا ساعت ده نشسته بودم روی مبل منتظرش به فکرم رسید زنگ بزنم به سیاوش هر چی بود اون دوست صمیمی سپهر بود
سیاوش-الو؟
-سلام سیاوش خوبی؟
-ممنون خوبم تو چطوری؟
-من…نگران سپهرم هنوز نیومده ..تو میدونی کجاس؟اتفاقی براش افتاده؟
بعد از مکثی جواب داد-امروز…امروز هاله اومده بود شرکت
قلبم ریخت…استرس گرفتم-هاله؟مگه اونا هنوز….هنوز باهمن؟
لبمو گزیدمو منتظر جواب شدم سیاوش-نه ولی هاله ادعا میکنه که سپهر…سپهر پدر بچشه
تلفن از دستم سر خورد افتاد…حتی صدای الو گفتنای سپهرو هم نمیشنیدم…بوق ممتد گوشی منو به خودم اورد خم شدم گوشیو گذاشتم سر جاش روی زمین ماتو مبهوت نشسته بودم…صحنه های دیشب هی لوی چشمام رژه میرفت….دوست نداشتم غیر از من کسی با سپهر از این خاطره ها داشته باشه چ.ن سپهر مال من بود….ال خودم من مالک سپهر بودم ….وای….وای بر من که گذاشتم سپهر باهم اینکارو بکنه مگه من به خودم قول نداده بودم که تا وقتی که سپهر عاشقم نشه من تسلیمش نشم….من چیکار کردم؟
احساس حقارت کردم چقدر زود باور کرده بودم که سپهر دیگه مال من شده اون فقط برای نیازهاش….
صدای چرخیدن کلید توی قفل اومدو سپهر در الی که سرش پایین بود وارد شد یا منو دیدو توجهی نکرد یا ندید چون غرق افکارش بود
منه احمقو باش که صبح چه فکرایی با خودم کردم…حالم از خودم بهم خورد ….من نباید کم می اوردم بلند شدم رفتم دم اتاقش درو باز ردم روی تخت نشسته بودو سرشو گرفته بود بین دستاش…-تا این موقع کجا بودی؟
سرشو نیاورد بالا-آوا برو بیرون حوصله ندارم
رفتم جلو-یعنی چی من الان نباید بدونم کجا بودی؟
سرشو اورد بالا-آوا بهت میگم برو بیرون عصبانیم میکنی یه چیزی بهت میگم یه کاری میکنما
-مثلا چه غلطی میکنی؟ -مثلا چه غلطی میکنی؟چطور نوبت به من که میرسه مثه حیوون میزنی حالا من نمیتونم ازت بپرسم کجا بودی؟؟
وقتی دیدم جواب نمیده از اتاق رفتم بیرون درو محکم کوبیدم بهم
سوختم…حسابی سوختم…در کمدمو باز کردم یه پانچو و شلوار همینجوری برداشتمو پوشیدم رفتم سمت در خونه این که میخواستم کجا برمو خودمم نمیدونستم فقط میخواستم از اون خونه برم
-کجا؟؟؟
نه به سمتش برگشتم نه جوابشو دادم درو باز کردم تا خواستم پامو بزارم بیرون منو محکم کشید کنارو درو با بیشترین توانی که داشت بهم کوبید-تو هیچ گورستونی نمیری فهمیدیییییییی؟
دستشو پس زدم درو دوباره باز کردم اولین پله رو که رفتم پایین سپهر منو کشید تو خونه سعی کردم از دستش در برم ولی زورم بهش نمیرسید با یه حرکت شالمو از سرم کشیدو بعد پانچومو از تن کشید بیرون-فک ردی من میزارم به همین راحتی پاتو از خونه بزاری بیرون هاااان؟میخوای بری که مثه اون یه … بشی ارررررره؟چی فک کردی؟هااااان؟
تنم میلرزید صدام هم-عوضی…عوضی… توی ادم پستی…پستی…خیلی پستی یه ادم عوضی پست سوءاستفاده گر…ازت متنفرم متنفرررررر
و یکی در گوشش محکم خوابوندم طوری که دست خودم به زق زق افتاد
با تنه ی محکمی از کنارش رد شدم رفتم توی اتاقم درو با شدت بستم نشستم روی تختم…دیگه گریه نمیکنم…دیگه گریه نمیکنم چون ارزش اشکامو نداره…نداره نداره نداررررره
***************
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم…بلند شدم باید میرفتم شرکت….شرکت اون…پوووف… سعی کردم بی تفاوت باشم اول رفتم توی دستشویی دستو صورتمو شستم بعد رفتم سر کمردم حسابی میخواستم باهاش لج کنم
یه مانتوی سفید جنس کتون کاغذی کوتاهو تنگو چسبون پوشیدم با شلوار خاکستری تنگ و کفشای پاشنه بلندو مشکی و خاکستری و ست کیف لویس ویتون خاکستری و مشکیشو پوشیدم توی چشامو پشت پلکم مدادو خطچشم کشیدم مژهامو چند بار پشت سر هم ریمیل زدم که حسابی زنگ رفتو فر شد یه رژ خوشرنگم که به ارایشم میومد روی لبام کشیدم
یه تیکه از موهامو هم از یه طرف ریختم کنار صورتم اومدم از اتاق بیرون
سپهر توی اشپزخونه نشسته بودو داشت صبحونه میخورد از اونجایی که اصلااااا دلم نمیخواست ریخت این بشرو ببینم ترجیح دادم صبحونه نخورم فقط یه لحظه برگشتم تا ضورتمو ببینع و بعد برگشتم تا درو باز کردم ضداش دراومد-ضب کن ببینم کجا با این تیپو قیافه؟
محلش نزاشتم سوار ماشینم شدم با ریموت درو باز کردم سر کوچه بهم رسید پامو گذاشتم روی گاز باهم کورس گذاشته بودیم من از اون سبت میگرفتم اون از من سبقت میگرفت حتی یه جا نزدیک بود دوتامو بایه اتوبوس تصادف کنیم
همزمان رسیدیم به در شرکت به نگهبان شرکت سلام کردیم رفتیم سمت اسانسور تا پامون به در اسانسور رسید نگهبان سپهر رو صدا زد ای خدا سپهر قربونت بره چقدرر دوست دارم
سپهر لحطه ای با شکنگاهم کرد منم لبخند ژکوندی تحویلش دادم یعنی به همین خیال باش که منتظرت بمونم یه بای بای هم باهاش کردم
سوار شدم دگمه رو زدم وقتی به طبقه ی شرکت رسیدم خواستم از اسانسور پیاده شم که خبیثانه برگشتم تو و از دگمه ی سی تا یک رو یه بار زدمو اومدم بیرون اخه اق مهندسمون از اسانسور بازی به شدت خوشش میاد
با نغمه یا شادی سلام و علیک کردمو کمی گپ زدن تا قیافه ی سپهرو موقع اومدن ببینم بعد از حدود یه ربع وارد شرکت شد با صورت سرخ فک کنم خیلی حرص خورده بود منو که دید چشماشو زیر کردو سرشو چند بار برام تکون داد یعنی صب کن تا به حسابت برسم
اونروز به نسبت روز خوبی بود چون از سیاوش شنیده بودم که سپهر حتی حاضر نشده بعد از اون حرف هاله یه لحظه هم به حرفاش گوش کنه و اونو از شرکت انداخته بود بیرون دوباره امید وار شدم
همیشه .ه با یه ماشین میرفتیم صبر میکردم تا کاراش تموم شه بعد باهم بریم وقتایی هم که خودم ماشین نمی اوردم فقط بعضی وقتا بهش خبر میدادمو میرفتم ولی الان میخواستم برم بهش خبر بدم که بدونه دارم یه ساعت زود تر از همیشه تعطیل میکنیمو یعنی با کسی قرار دارم
کیفمو به دستم گرفتم در زدم بدون کسب اجازه وارد شدم داشت با صفایی حرف میزد وقتی منو دید اخماشو توهم کردو توجهی به من کرد ایششش نکه خیلی محتاج توجهت هستم؟
گلومو صاف کردم-میخواستم خبر بدم که دارم میرم
به ساعتش نگاه کرد-بیرون منتظر وایسا تا باهم بریم .
رفتم بیرون روی مبل نشستم ده دقیقه ای اونجا معطل شدم حتی صفایی هم رفته بودو هوز نیومده بود فک کنم از عمد داشت طولش میداد رفتم توی اتاقش دیدم پاشو انداخته روی پاش روی میزو اره سوت میزنه…کوووفت ایشالا اون شرکت با سقفش بریزه رو سرش اخه تورو چه به رییس بودن بدبخت عقده ای
-کارتون تموم نشد؟
نیم نگاهی به من کرد داشت خندش میگرفت اما جلوی خودشو گرفت-چرا تموم شد ولی شما کجا دارین میرین؟با کدوم اجازه؟؟یادم نمیاد بهتون مرخصی داده باشم
خونسرد گفتم-با اجازه ی خودم اگه هم دیدی سرت منت گذاشتم اومدم تا بهت خبر بدم دارم میرم…
-او اوه خانوم پیاده شو باهم برررررریم شما اگه با اجازه ی خودتون به خودتون مرخصی دادین پس با اجازه ی خودتونم دیگه پاتونو تو این شرکت نزارین… اصلا شما با این عجله داری کجا میری
عادیو خونسرد جواب دادم-قرار دارم…
ابروشو داد بالاو نگاهم کرد-خیلی خوب فرمایید و بلند شد وسایلشو جمع کرد
تا پامو از شرکت گذاشتم پایین اونماومد دنبالم وا این دیگه کجا داره میره؟ توی اسانسور من از شیشه بیرون اسانسورو نگاه میکردم سپهر هم سرشو انداخته بود زیرو توی فکر بودو با کلیدش به دیواره ی اسانسور ضرب گرفته بود
سوار ماشین خودم شدم…اِ این چرا روشن نمیشه؟ دوباره امتحان کردم دیدم نخیر روشن بشو نیست که نیس
سپهر به ماشینش تکیه داده بودو دست به سینه بایه پوزخند بهم نگاه میکرد…نکنه کار اونه؟ازش بعید نیس
حرصم در اومد برو خدارو شکر کن ماشین روشن نشد وگرنه با همین از روت صد بار رد میشدم که اون تیپو قیافه ی دختر کشت ز کل بریزه بهم
از ماشین پیاده شدم بدون اینکه بهش نگاه کنم سرمو گرفتم بالا دزدگیرو زدم ماشینو به نگهبان سپردمو از پارکینگ اومدم بیرون…به سر کوچه رسیده بودم که ماشین سپهر پیچید جلوم-سوار شو
-نمیخوام
-سوار شو بهت میگم
-نمیخوام
-آوا اون روی سگه منو بالا نیارا یا سوار میشی یا…
حرفشو قطع کردم-یا چی هاان؟هان؟اصلا بالا بیاد ببینممممم….اصلا تو…
بقیه ی حرفمو نتونستم بزنم چون سپهر در ماشینو باز کردو منو هل داد توش تا به خودم بجمبم قفل مرکزیو زده بودو راه افتاده بود-با کی قرار داری
-به تو ربطی نداره فهمیدی؟
نگاهی به من کرد-خب پس ادرسو بده باهم بریم سر قرار
فک کنم فهمیده بود الکی پرونده بودم برای همین این حرفو زد-که چی بشه؟
-خب بفهمم با کی قرار داری هرچند که میدونم الکی پروندی؟
داشتم الکی الکی ضایه میشدم-چیو الکی پروندم؟
-اینکه با کسی قرار داری
-نخیرم هیچم اینطور نیس
-پس ادرسو بده برسونمت
جوابی نداردم
یه دفعه از خنده منفجر شد-تجوجو من یه پیشنهاد دارم اگه خواستی دروغ بگی اول عینک بزن اخه خیلی ضایع دروغ میگی
با حرص لب پایینمو پوستش کندم همچین دلم میخواست با پاشنه کفشم بیام تو صورتش که نخواد دیگه بخنده…هه هه خوش خنده به صندلی تکیه دادمو نفسمو با فوت دادم بیرون که باعث شد موهام بره بالاو دوباره برگرده
دستشو اورد سمتم دماغمو بین انگشت اشاره و ثبابش فشار داد-حتما الان دلت میخواد کلمو ببری اره؟
زدم زیر دستش-شک نکن
فکر کردم داره میره خونه ولی وقتی سر چهار راه پیچید از یه طرف دیگه کنجکاو شدم-داری منو کجا میبری
نگاه با محبتی بهم انداخت-دارم میبرمت یه جایی که تلافی این چند روزه رو در بیارم
بعد از چند دقیقه متوجه شدم که داره میره سمت کوه صفه اخ که من چقدر اونجارو دوست داشتم یه جایی پارک کردیم با ذوقو شوق پیاده شدم خواسم به سپهر نبود داشتم برای خودم میرفتم که سپهر از پشت دستمو گرفت-مثه این بچها که اوردنشون پارک ذوق زده میشی
سرخوش خندیدم-اخه من اینجارو خعععلی دوس دارم سپهری بریم تلکابین؟
-باشه شیطونک ولی بزار اول بریم سیب
-باوشه بریم
رفتیم سیب سپهر قلیون سفارش داد نشستیم روی تخت کنار هم مشغول کیک خوردن بودیم که قلیونو چاییو اوردن سپهر نی قلیونو گرفت توی دستش داشت به لبش نزدیک میکرد که گفتم-بی فرهنگ لیدیز فرست
-لیدی بله ولی نه جوجوها
لبامو غنچه کردمو بهش خیره شدم خندیدو نگاهم کرد نیو از دستش قاپیدم-بچه پررو
پکی کشیدمو دودشو خواستم حرفه ای حلقه حلقه بدم بیون که به صرفه افتادم از دستم گرفت-ها ببین بچه که قلیون بکشه عاقبتش همینه دیگه
-بابا پدررررررربزرگ جان
استیل قلیون کشیدنشم قشنگ بود اخه کلا این بشر همه چیز عالیو دختر کش بود بمییییییییییییییری سپهر
نیو داد به من-بگیر ولی برات خوب نیستا
-چطور برا تو خوبه و برای من بده؟
-خب من با تو فرق دارم
پکی کشیدمو دودشو توی صورت سپهر دادم بیرون-چه فرقی؟
-اول اینکه برای مردا اونقدری که برای خانوما ضرر داره ضرر نداره دوما شما که یه روز حامله میشی
بله؟چی شنیدم؟به حق چیز های ندیده و نشنیده…داشت درمورد بچه حرف میزد اونم بچه از کی از من!
شونه هامو انداختم بالا-بچه کجا بود؟
سپهر با لبخند مهربونی گفت-اصلا نمیتونم تصور کنم تو با این هیکل ظریفت بچه بغل کنی اصلا بچه کجا جاش میشه؟
بعد لپمو کشید-تو خودن نوز بچه ای
سرخ شدم…سپهر نفسشو داد بیرون-مشه فرشته ها پاکو معصومی…درست نقطه ی مقابل هاله
-هاله؟
در حالی ه به دود قلیون خیره شده بود گفت-اون به من خیانت کرد توهم براش بهترین بهونه بودی بعدهم با کمال پستی اعتراف کرد
بعد یه نیمچه اخم کرد-حالا که دارم فکر میکنم میبینم هیچوقت عاشقش نبودم اون با چشماش منو جادو کرد اون از تو چند سال بزرگتر بود ولی نصف توهم شعور نداشت
بعد به من نگاه کرد با انگشتش به دماغم ضربه ای زد-الا توهم دور برت ندارها
اداشو در اورد-از خود راضی اونقدر از من تعریف کردن که با تعریفای تو نخوام دور برم داره…پررو
بعد از سیب رفتیم تلکابین که خیلیم بهم خوش گذشت مصوصا توی تلکابین که سپهر منو کنار خودش نشونده بودو دستشو انداخته بود دور شونمو هز از گاهی یه چیزی میگفتو منو میخندوند
طرفای ۹ بود که رفتیم رستوران زاگرسو غذایی به تن زدیمو بعدش سوار ماشین شدیم –سپهر ماشین من چی میشه؟
کاری نداره فردا درستش میکنم میایی شرکت میبریش؟یا خودم باید بیارمش؟
-مگه بلدی درستش کنی
شونه هاشو انداخت بالا-اااااااره
مشتی به بازوش زدم-خیلی بدجنسی سپهر پس چرا همون موقع برام درستش نکردی؟
موزیانه نگگاهم کردو جوابمو نداد
زیر لب گفتم-بد جنس پوزکج
فک کنم شنید چون بلند خندید
-کووووووفت.
-آوا مطمئنی نمیترسی؟فیلمای دیگه هم خریدمااا
بادی به غبغب انداختم-من ه نمیترسم ولی اگه تو میترسیو ممکنه خودتتو خیس کنی…لبامو غنچهه کردمو شونه هامو انداختن بالا
-خیلی خوب باشه
رفتم توی اشپزخونه دو بسته چیپس تند ریختم توی کاسه و نشستم روی مبل سپهر هم سی دی رو گذاشت توی دستگاه و چراغارو خاموش کرد و اومد کنارم نشست فیلم شروع شد فیلم درباره ی یه گروه تحقیق بود که به یه جنگلی رفتنو یه پلیس هم اونارو تعقیب میکرد
پلیسه توی جنگل داشت دنبال رد پا میگشت منم کاملا محو فیلم شده بودم که یه ادم خوار از روبه رو تیری پرت کرد که دقیقا از چشم چپه پلیسه رد شد منم جیغی زدمو یه متر پریدم بالا
سپهر-ترسیدی نه
اب دهنمو قورت دادم سعی کردم به چهره ی خون الود پلیسه نگاه نکنم-نخیر اصلا هم نترسیدم
لباشو داد جلو خواست حرفی بزنه که دستمو گذاشتم روی گونشو سرشو برگردوندم سمت تلویزیون-حواسمو پرت نکن سپهر
فیلم کم کم داشت ترسناک میشد ادم خوارا افتاده بودن دنبال گروه هر دفعه یکیشونو میکشتنو به طرز فجیحی میکشتن دیگه کارم به جایی کشیده بود که بعضی وقتا چشمامو میبستم یکی از ادم خوارا یکی از مردا رو به درخت بسته بودن مرده داشت گره رو باز میکرد که یکی از ادم خوارا میبینه تبرشو با قدرت پرت میکنه سمت مرده تبر درست میخوره بین لبای مرده و دقیقا از لب پایین مرده به پایین کاملا از قسمت بالاش جدا میشه کم مونده بود خودمو خیس کنم سپهر کهترسمو احساس کرد فیلمو پاز کردو منو نگاه کرد
-چرا پازش کردی؟
و بعد دست بردمو پلیش کردم اونم زیر لب چیزی گفتو شونه هاشو انداخت بالا
بالاخره فیلم کذایی تموم شد اخرشم هیچ کدوم از ادما زنده نموندن رفتم توی اشپزخونه ظرفو شستمو رفتم توی حموم تا دندونامو مسواک بزنم…یه لحظه احساس کردم یکی پشتمه بدون اینکه توی ایینه رو نگاه کنم جیغی کشیدمو مسواکو انداختم
-چطه بابا خونه اومد پایین!
با صدای سپهر چشمامو باز کردم-اَه توییترسوندیم خب پرا مثه جن میایی تو
خندید-اینا اثرات فیلمای ترسنک روی جوجوهاست
با دهن کفی براش زبون در اوردم از حموم اومدم بیرون یه لباس خواب تور ابی سرخوابی پوشیدمو خوابیدم پشمام تازه گرم شده بود که احساس کردن یکی روی صورتم خم شده چشمامو سریع باز کردم ولی کسی نبود نفس راحتی کشیدم هی از این دنده به اون دنده میشدم احساس میکردم همش یکی توی اتاقمه دست بدمو اباژورو روشن کردم با ترس از روی تخت اومدم پایین فاصله ی بین تخت تا در اتاقو دویدم خداروشکر فاصله ی بین در اتاق خودمو اون کم بود سپهر پشت به من خوابیده بود نشستم روی تخت یه نفرش-سپهر….سپهر…؟؟
سپهر تکونی خوردو سریع هشیار شد-چیه آوا؟
-خوابم نمیبره
برگشت سمت من -خیلی ترسیدی نه؟
سینمو دادم جلو-نخیر من اومدم پیشت که تو نترسی
-مرسی از اون حس شدید بشر دوستانت ولی من اصلا نمیخوابم بهتره بری
-نه دیگه من اومدم بعد کنارش تا فاصله ای که میشد دراز کشیدم-سپهر برو اونور تموم تختو با اون هیکلت گرفتی
سپهر کاملا برگشت سمت من دستشو حائل سرش قرار داد-اولین بارت بود که فیلم ترسناک میدیدی
به دروغ گفتم-نه من اگه هفته ای یه بار یه یلم نبینم زندگیم نمیگذره
-اِ که اینطور…خب بگو دوتا از اسماشونو
-اِ…خب خیلی فیلما
-مثلا؟
-دیدم دیگه یادم نیس
لباشو داد جلو-میدونم بابا خودتو خسته نکن وجوی ترسو
پشت چشمی براش نازک کردم با شیطنت نگاهی به لباس خوابم کرد-آوا اگه خوابت نمیبره میخوایی تا صبحبیدار بمونمو برات لالایی بخونم؟
بالشتو از زیر دستش کشیدم بیرون سرش یواش خورد به لبه ی تخت-نخیر شما زحمت نکش
سرمو گذاشتم روی بالشت توی جای تنگم جابه جا شدمو پشتمو کردم بهش سپهر دوباره سرشو گذاشت روی دستاشو خودشو خم کرد روی منو نگاهم کرد چشمامو بستمو بهش محل نزاشتم تازه داشت چشام گرم میشد که احساس کردم یه چیزی روی کمرمه ترسیدم جیغ خفه ای کشیدم نگاه کردم دیدم دست سپهر-ای اون دستتو….سپهررر ترسوندیم
دم گوشم خندید نفساش خورد به پشت گردنم که باعث شد مورمورم بشه بازوهاشو بیشتر دور کمرم حلقه کرد-اینجوری راحت تر میخوابی
واقعا به اغوش گرمو امنش احتیاج داشتمو احساس امنیت میردم چشمامو دوباره بستم سرشو کرد توی موهام موهام بویید سپس بوسید-جوجو راحت بخواب من کنارتم
چند دقیقه بعد دیگه به جز گرمی نفسای گرم سپهر روی گونم و گرمی لبای سپهر روی لبامو چیزی نفهمیدم…
*
-آوا؟….آ.ا…دِ خب بچه جون بیدار شو دانشگاهت دیر میشه
چشمامو باز کردم کمی طول کشید تا موقعیتمو تشخیص بدم…توی اتاق سپهر وروی تخت سپهر بودم یاد دفیلم ترسناک دیشب…و بعد یاد اغوش گرم سپهر…و در اخر گرمی لباش رو لبام…ای بچه پروی سوءاستفادگر
کشو قوسی به بدنم دادم تازه متوجه نگاه با محبتو مهربون سپهر روی بدنم شدم..نگاهی به خودم بستم…به به با چه لباسیم اومدم جلوی این هر مرد دیگه ای به جز سپهر بود کارمو ساخته بود
البته به جز اون لبی که از من گرفته بود موقع خواب با من چیکار کرده بودو خدا داند
سر میز صبحونه تازه یادم اومد ماشین ندارم
-سپهر من امروز با چی برم دانشگاه؟
-با قاطر
با شیطنت گفتم-اِ؟پس خم شو سپهر جان سوارت شم
نیمچه اخمی به من کرد سوییچوشو داد بهمن-پس خودت چی؟
-تو مهم تری بگیرش من پیاده میرم
حالا که خودش میخوا چرا قبول نکنم سوییپو ازش گرفتم بلند شدم کفشامو پوشیدم داشتم از خونه میرفتم بیرون که سپهر گفت-اقلا یه دستت در نکنه میگفتی دلمون خوش شه
خندیدم برگشتم سمتش دستامو انداختم درو گردنش سرشو کشیدم پایین که لپشو ببوسم که سپهر لباشو گذاشت روی لبام بعد از یه بوسه ی طولانی ازش جدا شدمو شادو شنگول روندم سمت دانشگاه
…پشت چراغ قرمز بودم که نیما زنگ زد-به به جناب نیما خاااااااان خوبین شما؟شماره گم کردین؟
-دوباره من زنگ زدم و تو دوباره بلبل شدی؟
-بلبل نباشیم چی باشیم
-همینو بگو مگه تو جز توی پرورش زبون مهارت دیگه ای داری؟حالا گذشته از این حرفا اومدم یه خبر درجه یک سوپر سورپرایز بهت بدم؟
-چی هست اون خبرت؟
-داریم میریم شمال تو این هفته
-هب به سلامتی زنگ زدی که خبر شمال رفتنتونو به من بدی
-بیچاره اون سپهر که باهات زندگی میکنه…خرجان همه باهم میریم شمال
-نههههههه وایی نیمایی عاااالیهههه خیلی ذلم هوای شمالو کرده بووود نیمولی بالاخزه یه بار به درد خوردیا
-د بیا اینم از دستت درد نکنس دیگه اینم دست رنج سال ها خواهر بزرگ کردن
-اااا نیما اگه تو منو بزرگ میکردی که الان اینقدر ادم حسابی نبودم بعدشم نیما توکه تو بچگی عرضه ی یه دماغ بالا کشیدنو هم نداشتی
-هههههههههه لابد تو عرضه داری…
پریدم وسط حرفش-وای وای نیما قطع کن اون بی صاحابو پلیس اومد که جریمم کنه دیدی گفتم هیپ جا به درد نمیخوری
-بزار من تورو ببینم وروجک ال تو جا میارم فعلا کاری نداری
-نه یای
-بای نه خداحافظ
پلیسه مشغول جریمه نوشتن شد اومدم برم پایین که خرش کنم جریمه ننویسه ولی گفتم چه کاریه بعضیاشون اونقدر غدو بدن که ادم باهاشون حرف نزنه بهتره
موهامو بالای سرم جمع کردم یه ارابیش ملایم کردم ماتوی سرمه ای تنگو کوتاهمو پوشیدم به همراه شلوار جین روشن چسبونم و کفشای کالج سرمه ای یه شال سرمه ای هم انداختم روی سرمو اومدم بیرون دیدم هنوز این سپهر توی حمومه
-سپهر بسه دیگه دختر کش شدی بیا بیرن از او حموم
-باشه بابا الان میام بیرون به همراه این حرف از حموم اومد بیرون
کاملا سه تیغ کرده بود بدون ته ریش هم خوشگگلو جذاب بود اما با ته ری یه چیز دیگه بود-ریشات کو حاجی؟
-چطورم؟
یواش گفتم-یه چس اومد روت
ولی انگار شنید چون با صدای بلند خندید
-ببین سپهر دیگه حق نداری ته ریشتو برداریا
خندشو خورد-چرا؟
شونه هامو انداختم بالا-همین طوری
شیطون شد-ببین دوتا حالت داره یک اینکه تو منو با ته ریش بیشتر دوست داری حالت بعدی اینکه تو کلا منو دوست دری
پشت چشمی براش نازک کردم-سپهر دست از این خوزعبلات بردار دیر شد
از خونه اومدیم بیرون در خوه رو قفل کردیم دزد گیرو حفاظم زدیم اومدیم بیرون-سپهر گازو….
-کشتی بابا گاز اب همه رو چک کردم
-پیتارت چی
-اِ یادم رفت و دوید سمت خونه بعد از چند دقیقه بر گشت دست به سینه نگاهش کردم-سپهر تو منو نداشتی چجوری میتونستی بری مسافرت؟
-به اسونی
نشستیم توی ماشین سپهر با بسم ال…. ماشینو روشن کرد رسیدیم سر قرارمون فقط ثریا جو ایا اومده بودو مامان ایناو سوگلو نیما
سپهر-آوا خانوم بفرما هنوز هیچکی نیومده حالا تو هی بگو زود باش دیر شد
-سپهر مگه تو چقدر کار داری همیشه من زود تر تو اماده میشم حالا بر فرض که تو هنوز توی خونه بودی چیکار میکردی از این ریخت خلوچلیت بهتر میشدی؟
سپهر دست برد تا موهامو بهم بریزه که جا خالی دادمو از ماشین اومدم بیورن به همه سلام کردم
بعد از ما کم کم بقیه هم اومدنو راه افتادیم سمت شمال یه دوساعتی گذشته بود حوصلم داشت سر میرفت-سپهر؟
-هان؟
-هان چیه جانم….حوصلم سر رفته
-خب من چیکار کنم
-پوووووف مارو ببین رو دیوار کی داریم یادگاری مینویسیم تو رانندگیتو بکن
تبلتمو برداشتم کمی توی صندلی لم دادم مشغول شدم
-آوا یکم اون صداشو کم کن روی اعصابمه
صداشو کم کردم بعد از یه ساعت خسته شدمو شروع کردم به غرغر کردن-سپهر تو خیلی ماستی خب حوصلم سر رفت یه کاری بکن
خندید-چون تو مثه این بچه های شر میمونی که اصلا به یه جا بند نیستن خب من چیکار کنم
پوفی کردم-هــــی یاد روزای تجرد به خیر
-چرا؟
-چون اونروزا خیلی خوش میگذشت
روشو رد به من اخم ظریفی بین ابروهاش بود-مگه الان دیگه بهت خوش نمیگذره؟
با شیطنت ابروهامو انداختم بالا-دروغ چرا؟نه
-ای بدجنسه
خندیدم همونجور که داشت رانندگی میکرد دستشو اوردوکشید روی چالم –وقتی بچه بودیم اینقدر چال داشتی
-اووووه خیلی از بس تپل بودم به جا ذوتا پهارتا داشتم
-جدا؟چاق بودی؟لاغر کردی؟
-نه بابا کی حوصله رژیمو داره تا هفت سالگی توپول بودم بعد کم کم لاغر شدم
-شیطونم بودی؟
-اررررره خیلی بیشتر از الان
-اوه اوه چه شود نکه الان خیلی ارومو سر به زیری؟حالا چه شیطنتایی میکردی؟
-مثلا سوسک مینداختم توی کیف معلما…
-واقعا؟معمولا دخترا از سوسکو حشره و…میترسنو چندششون میشه
-خب چندشم که میشد ولی درد ناچاری بود دیگه تازه شاپرکو قورباغه و…اینا هم میگرفتم
بعد چینی به بینیم دادم-همه چی به جز عنکبوت…ایی با اون پاهاششش و بعد از تصورش لرزیدم
دستشو از فرمون برداشت گذاشت روی پشت دستمو حالت پاهای عنکبوتو در اورد دوباره لرزیدمو دستشو پس زدم-نکـــــــــن اههههههه
بعد یه نیشگون سفت از پشت دستش گرفتم
-از قورباغه چی چندشت نمیشه؟
-چرا اونم بدم میاد فقطم در مواقع خیلی ضروری ازش استفاره میکردم
-مثلا ؟
-میدونی بابام یه عمه خانوم داره اومده بود باغمون اون موقع ۱۴ سالم بود هی بهم میگفت دختر که نباید اینقدر شیطون باشه دختر باید اینجور باشه باید اونجور باشه نباید بلند بخنده و…منم لجم گرفته بود یه قورباغه با غبغب ایییییین ها انداختم روی پاش وقتی نشسته بود پشت میز ناهار خوری
سپهر از خنده منفجر شد-نههههههه راس میگی همون خانومی که توی عروسی به من هی گیر میدادو با کیفش زد تو سرم؟
یاد روز عروسی افتادم که سپهر خم شد دست عمه خانومو ببوسه که عمه خانوم با کیفش زده بود توی سر سپهر-اررههه
باهم خندیدیم-تازه توی دوران دبیرستان با سوگل انقدر اتیش میسوزوندیمو معلمو مدیرو ناظمو..اذیت میکردم
نچ نچی کرد-بیچاره منو نیما
مشتی زدم به بازوش-دلتم بخواد مگه چیکارت کردم پررو؟
مظلوم نگاهم کرد-کتکم میزنی…بعد شیطون نگاهم کردو مرموزانه گفت-ولی من عااشق این بچهام
و لپمو کشید سرخ شدم
-منم مثه تو یه عمه خانوم داشتم
-اِ خدا بیامرزتشون
-نه هنوز زندس
-پس چرا من تاحالا ندیدمشون؟
خندید-چون با بابام قهره
-چرا اخه؟
-چون میخواست منو اجبار کنه که با نوه ی خواهر شورش ازدواج کنم…اوه اوه حالا نمیدوی دختره از کدوم دخترا بود …و سرشو تکون داد
باتعجب گفتم-فقط به خاطر همین؟
-اره اینقدر سر این عمه خانوم بلا اوردم و تنبیه شدم که خدا میدونه
از تصور سپهر در حال تنبیه شدن خندیدمو یهو بی هوا گفتم-وای وای بچه ی منو تو چــــی میـــشه؟
با تعجب به من نگاه کردو خندید
تازه متوجه شدمو سعی کردم ماس مالی بکنم-یعنی منظورم اینه که…که اگه…
سپهر پرید وسط حرفم-نه دیگه حرفتو زدی
یه چند ساعت بعد رسیدیم رستوران مهتاب اونجا ناهارمونو خوردیمو دوباره راه افتادیم چون صبح خیلی زود بیدار شده بودیم خیلی خوابم میومد برای همین سرمو تکیه دادم و چشمامو روی هم گذاشتم
با احساس پرت شدن از خواب پریدم یکی در ماشینو که بهش تکیه داده بودم باز کرده بودو حالا شهابو نیماو سپهر روبه روم ایستاده بودنو داشتن میخندیدن هوا کاملا تاریک شده بودو چند ثانیه خونسرد اونارو نگاه کردم سپس چشمامو بستمو به صندلی تکیه دادم بعد ناگهانی از ماشین پیاده شدم با تفنگ اب پاش بزرگم افتادم دنبالشو هر کدوم از یه طرف فرار کردن چ.ن اب پاشم تا۱۰ متر اونطرف ترو هم خیس میکرد زاحت ایستادمو به ترتیب سه تاشونو خیس کردم بعد راحت دست انداختم دور گردن مبیناو نغمه و سوگل با خنده باهم رفتیم توی ویلا
با هزار ذوق و شوق داشتم میرفتم توی اتاق سال قبل دنبال دخترا که ثریا جون صدام کرد-عزیزم سپهر چمدونتو گذاشته توی اون اتاق طبقه ی پایین
با حسرت به نغمه و مبیناو سوگل نگاه کردمو بعد دنبال ثریا جون از پله ها اومدم پایین در اتاقو باز کردم سپهر داشت بلوزشو در می اورد که بره حمومی که توی اتاق بود
منم مانتو شالمو دراوردم وقتی سپهر رفت از اتاق بیرون یه شلوار برمودای سفیدو بلوز بنفش پوشیدمو رفتم بیرون
بعد از خوردن شام چون همه خسته بودیم رفتیم سمت اتاقامون یه جورایی دلم میخواست برم پیش سپهر بخوابم هم دلم میخواست برم پیش بقیه ی دخترا قبل از اینکه سپهر بیاد تو اتاق وسایل مورد نیازمو جمع کردم و رفتم توی اتاق دخترا
نغمه-اِ اومدی اینجا چیکار؟
-پیش شماها بخوابم یه وقت شب کارای بد بد نکنین
مبینا-دکی تو که سر دسته ی ما بودی
لباسامو با لباس خوابم عوض کردم تقریبا تا ساعتای ۴ و ۵ بیدار بودیمو حرف میزدیمو میخندیدیم بعدهم با شروع خمیازه ها و اعتراض بقیه برای سروصدای زیادمون خوابیدیم
صبح با سروصدای پسرا که اومده بودن توی اتاقمونو بالشتارو از زیر سرامون میکشیدن کنار بیدار شدیم
اول پسرا رو از اتاق بیرون کردیم بعد به سرو وعضمون رسیدیم
با اولین نفر که برخوردم سپهر بود از فکر ایکه دیشب اینقدر منتظر من بود لبخند شیطونی زدم اونم با غیظ گفت-صبح به خیییییرررر
-صبح شماهم به خیر
با لحن معنی داری گفت-دیشب خوش گذشت؟
-جاتون خیلی خالی بله
سرشو کج کرد-بله کاملا پیداس از چهره ی بشاشتون
خندیدمو از کنارش رد شدم بعد از صبحونه همه رفتیم دم ساحل تا وقتی که ناهار اماده شد همه رفتن
تا ساق پام توی اب بود داشتم به دور دورها نگاه میکردم که احساس کردم یه چیزی روی پامه نگاه کردم دیدم جلبکه از لیزیش بدم اومد پامو تکون دادم که ازپام بره کنار
برگشتم دیدم سپهر چند قدمیم ایستاده و خیره خیره نگاهم میکنه با شیطنت پامو محکم توی اب کوبیدم که ابا پاشید بهشو لباساشو خیس کرد با خنده ازش فاصله گرفتم افتاد دنبالم منم شلپ شلپ توی ابا میدویدم دوی من عالی بود ولی اون لنگ دراز یه قدمش میشد دوتا قدم من بهم رسید دستشو از پشت دور کمرم انداخت-آ گرفتمت
دستو چای زدم تا از دستش در برم خنده ی ارومی کنار گوشم کردو گفت-نه دیگه تو بغلمی جاتم همینجاست پس در نرو و بعد لاله ی گوشمو گاز گرفت انگار که برق گرفتم لزریدم خودمو با فشار ازش جدا کردم پشت پام به سنگ نسبتا بزرگی گیر کردو با پشت افتادم روی ماسه ها سپهر هم چون دستاش هنوز دورم حلقه بود افتا روی من….دوتامون با بهت توی چشای هم خیره شده بودیم تا اینکه سپهر نیشاش باز شد تازه به خودم اومدم-سپهر پاشو از روم خفه شدم
زیر گوشم خندیدو وزنشو منتقل کرد روی ارنجش دستامو از هم باز کرد انگشتاشو توی انگشتام گره زدو سرشو اورد جلو لباشو بعد از مکثی لباشو روی لبام گذاشت گیج بوسه هاش بودم…همراهیش کردم داشت گوشه ی لبامو گاز میگرفت که صدای پایی اومد و بعد صدای صرفه ی دسته جمعی
سپهر لباشو از روی لبام برداشت سپهر سریع از روم بلند شد منم سریع خودمو جمعو جور کردم….وای سپهر وااااای سپهررررر بمیری ایشالا که هیچ وقت ابرو برام نمیزاری هر کی اونجا بود زد زیر خنده بعد همه دستو سوت زدن بیشتر از پیش سرخ شدم همه اونجا بودن نیما شهاب امید مبیناو…… سرمو انداختم پایین و دویدم سمت ویلا دخترا هم به دنبالم
لباسامو توی اتاق عوض کردم نمیدونستم با چه رویی بیام بیرون با هر زحمتی که بود اومدم بیرونو سر سفره نشستم سرمو کاملا انداخته بودم پایین سپهرِ…که دسته گل به اب داده بود مثه مترسک نشسته بود کنارمو نگاهم میکرد منم فقط چشم غره نثارش میکردم
برای شام قرارشد بریم هتل نارنجستان اونجا شاممونو خوردیم از رستوران که بر گشتیم همه دور اتش جمع شدیم سپهر گیتارشو از کنارش برداشت بعد از نظر پرسی از همه قرار شد اهنگ یاد توی بابک جهان بخش رو بزنه
دستشو روی تارای گیتار حرکت داد چشاشو به من دوخت…منم چشامو توی چمای مشکیش دوختم-من و یاد تو روزو شبا تنها چیکه چیکه
بارون میباره مثه هر شب و خیسه چشام
بی تو قدم زنون فقط منم تو کوچه های شب
که میخونم برای تو از غصه و اون بغض صدام
نفس نفسم توی کوچه ها گمم چه بی نشون
چشای خستمو میدزدم از نگاه اینو اون
شب از گریه پره مثه خوره میخوره روی لبام
دوباره هدیه میکنم به لحظه های ماندنی
کاش اون شبی که رفتی میگفتی بر میگردم
میدیدی که یه عمره اسیر رنجو دردم
به خاطر چشات همیشه کوچه گردم
فکر اینجاشو نکردم
کاش اون شبی که رفتی میگفتی بر میگردم
میدیدی که یه عمره اسیر رنجو دردم
به خاطر چشات همیشه کوچه گردم
فکر اینجاشو نکردم
بازم شبو سیاهی و دقیقه های غم زده
باز این سکوت لعنتی که حالمو به هم زده
بگو کی سر نوشتمونو اینجوری رقم زده
چرا دوباره اشک روی گونه هام قدم زده
نفس نفسم توی کوچه ها گمم چه بی نشون
چشای خستمو میدزدم از نگاه اینو اون
شب از گریه پره مثه خوره میخوره روی لبام
دوباره هدیه میکنم به لحظه های ماندنی
کاش اون شبی که رفتی میگفتی بر میگردم
میدیدی که یه عمره اسیر رنجو دردم
به خاطر چشات همیشه کوچه گردم
فکر اینجاشو نکردم
کاش اون شبی که رفتی میگفتی بر میگردم
میدیدی که یه عمره اسیر رنجو دردم
به خاطر چشات همیشه کوچه گردم
فکر اینجاشو نکردم
صداش اونقدر گرمو گیرا بود که همه ازش خواستیم یه بار دیگه بزنه…دوباره نگاها توی هم دوخته شد…دوباره قلب من با اشتیاق شروع بع تپیدن کرد…و دوباره…
چشماش عین اهن ربا بود نمیتونستم نگاهمو از نگاهش بردازم…میدونستم دیگه خودمو لو داده بودم…دیگه امکان نداشت رازمو ندونه…اهنگ که تموم شد نفس حبس شدمو دادم بیرون سپهر هم حالش بهتر از من نبودو دگرگون به نظر میرسید گیتارو گذاشت کناو به اعتراض بقیه هم گوش نداد
دوباره همه رفتیم توی ویلا این دفعه میخواستم ازش فرار کنم برای همین وسایلمو جمع کردم داشتم از اتاق میرفتم بیرون که سپهر سر رسید-کجا بقچه به دست؟
سعی کردم به چشاش نگاه نکنم-برم پیش بقیه دیگه
سپهر به در تکیه داد درو هم قفل کرد-نچ من عمرا بزارم بی همین جا میمونی
اخم کردم-سپهر برو اونطرف دیگه هنوز کار ظهرتو یادم نرفته ها…اصلا نمیتونم سزرمو بالا بگیرم
-مگه ما کار هلافی کردیم؟مگه تو زن من نیستی؟
-چرا ولی هر جاو هر وقت که جای اینکارا نیس
-اونوقت کی وقت اینکاراس؟
-وقتی منو تو تنهاییم…هیچ وقت
-نه دیگه حرفتو ماس مالی نکن که فایده نداره حالا هم مثه بچه ی خوب میری میخوابی
پوفی کردم و برگشتم روی تخت پخش شدم دستو پاهامو از دو طرف دراز کردم
سپهر از دستشویی اومد بیرون بهم خندید-تو هر کاری هم بکنی یک سوم تختو هم نمیگیری پس بی خودی زور نزن
محلش نزاشتم یه پاشو گذاشت روی تخت لول خوردمو جاشو گرفتم خندید-برو کنار له میشیا
لبامو غنچه کردمو محلش نزاشتم
-خیلی خوب باشه اتفاق چه دشکی از تو بهتر تا خواست بخوابه سریع خودمو شیدم پایین
بلند خندید با حرص گفتم-خاموش کن اون چراف لامصبو
-نمیخوایی لباساتو عوض کنی؟
اررررره لابد جلوی تو هم عوض کنم-با همینا راحتم
-باشه
چراغو خاموش کرد شلوار برمودام خیلی تنگ بود فاقشم خیلی کوتاه بودو دگمش هم ازیتم میکرد بلند شدم تا توی تاریکی لباسامو عوض کنم لباس

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط بارانــــ