اسمان مشکی 4
❤ رمــانـی ها ❤
رمان های توپ از نویسنده های نود و هشتیا، دانلود اهنگ ،جمله های عاشقانه و......فقط این جا!!!!

ولی دریغ از یه تکونی چیزی عین این کارتون خوابا خابیده بودن-بیدار نمیشید نه؟….باشه پس هر چی پیش اید خوش اید

 

اب معدنیایی که روی میزو روی زمین بودو برداشتم به ترتیب ریختیم روی صورتاشون همشون یهو بلند شدن نشستن-ااااا چی شد یهو خواب بد دیدین از خواب پریدین؟

نیما بااون صدای نخراشیده گفت-نخیر قراره سرای شما سه تارو ببریم

-عجب….چه قاتلای بلفطره ای جلو این همه شاهد؟

-اگه مقتول تو باشی اره

-خب به سلامتی بیدار شدین دیگه؟دیگه نمیخابین؟

شهاب که اب از موهای قهوه ایش چکه میکرد غر زد-مگه دیگه میتویم بخابیم با اون کارت

-ای بابا یه اب معدنی که قابل این حرفارو نداره

سپهر-اب معدنی نشون شما سه تا بدم حالتون جا بیاد

نغمه-ووووووویی نگو ترسیدیم

نیما بالشتشو جابه جا کرد-من که دوباره میخابم

-منم یه اب معدنی دیگه حرومت میکنم

چارتاشون حمله بردن سمتمون-بچها بزنیم به چاک یالا

از اتاق دویدیم بیرون اوناهم درو از داخل قفل کردنو دوباره کپه مرگشونو گذاشتن-خب بچها چاره ای نیس غیر از اینکه دیوار صوتیو بشکنیم

رفتیم پایین سوئیچ سه تا ماشین رو برداشتیم ماشینا رو بردیم پایین پنجره ی اتاقشون-خب بروبچ یه اهنگ دوبس دوبسی واسه عزیزان خرس قطبی پیدا کنین..سیستم تا اخر ۳….۲٫٫۱

و……..فک کنم صدای اهنگو جورج بوشم از اون سر دنیا شنید و احتمالا پسرا همه سکته ی ناقصو زده باشن به هر حال که از اون به بعد سحر خیز شده بودیم تا یه وقت تلافی نشه

*************

-به به نازی چه سوسک قشنگی…ناااازی

نغمه-چی داری با خودت بلغور میکنی معلول زهنی؟

-با این سوسکام

-سوسک؟

-اره تو اون مغازهه تو اون سبده رو ببین پر سوسک پلاستیکیه

مبینا-باز میخایی چه گُهی بخوری

-تورو

نیشگون از پشتم گرفت-عووضی گُه قیافه ی انیته

دستمو کشیدم پشتم-اااااخ خب حقیقت سخته جایی دیگه نبود نیشگون بگیری تا یه هفته باید یه طرفی بخابم

-بهتر خب حالا میخایی چیکا کنی؟

-میگن که گر صبر کنی ز سوسک غوغا سازی

دوتا از اون سوسکای نانازیو گرفتیمو از فروشکاه اومدیم بیرون پسرا یعنی نیماو سپهرو سیاوشو شهابو بهزادو امید سوار ماشین سپهر اینا شدنو سپهر راننده بود منو نغمه و مبیناو نادیا و هستی و شادی سوار ماشین ما شدیمو من راننده بودمو زودتر بقیه راه افتادیم

تو ی جاده چون خلوت بود باهم کورس گذاشتیم منم که عاشق و استادش بودم پنجرهارو تا ته کشیده بودیم پایینو جیغ میزدیمو سیستمم تا اخر منو سپهر که سخت درگیر بودیم اون میپیچید جلو من،من میپیچدم جلوش اخر جادهم به جنگل ختم میشد با یه حرکت تندو سریع سر ماشینو کج کردم سمت ماشین سپهر اونم که انتظارشو نداشت کشید کنارو منم پیچیدم جلوشو گازو گرفتمو ویــــژژژژژ همه سرمونو از پنجره ها اوردیم بیرونو یه هورا کشیدیمو بعدم هوشون کردیم صدای اهنگو جیغمون توی جنگل میپیچیدو منم با سرعت میروندم کنار جنگل همه ایستادیم تا بقیه بهمون برسن –چطورین بازندهای خُـــــــــــــــل

سپهر خندید-هههه ما به شما رحم کردیم گفتیم بزاریم یه بار شما ببرین دلتون خوش شه

-اااخی از کی تاحالا اینقد شما فداکار شدی؟

-دیگه یگه

هههههههههه کوفت

دوربینو برداشتیمو سه تایی با ژستای مختلف لایه درختای جنگل عکس گرفتیم انیتا جونم که شدید احساس انجلینا جولی بودن بهشون دست داده بود دوربینو داده بود به سپهر بیچاره ی بینوا و با ژستای مختلف لباشو میداد جلو عکس میگرفت مام یه گوشه بهش میخندیدم یه جا عین این ان خشکاکه منتظرن کون دوربین بیاد ازشون عکس بگیره به درخت تکیه دادو لباشو داد جلو و با عشوه شتری روبه سپهر گفت-من امادم

سپهرم با اخمو تخم بدون اینکه دوربینو کمی تنظیم کنه ازش عکس گرفت من نمیدونم فقط سپهر اینجا بود که دادن ازشون عکس بگیره سپهر که عکسو گرفت انیتا از تنه ی درخت جدا شد اومد عکسشو ببینه که پاش گیر کرد به ریشه ی درختو با کله افتاد زمینم که خیس بودو پر گلو لای سرو وعضو تیتیشش حسابی ریده شد بهش تا افتاد نتونستم خودمو کنترل کنم پخی زدم زیر خنده بقیه هم که شاهد این صحنه بودن ریز ریز خندیدن سپهرم سرشو انداخته بود پایینو میخندید و دستشو گرفت سمت انیتا تا بلندش کنه ولی انیتا یه هیش گفتو خودش به زحمت لنگاشو جمع کردو پاشد رفت نشست تو ماشین عین عروس انگور

برای ناهار جوجه سیخ کردیمو توی ایوون ویلا سفره پهن کردیم تا انیتاجون نشستن کنار سفره ما سه تاهم چپیدیم کنارش که باعث تعجب نیما شد داشتن با هزاران عشوه غذا میخوردن که سوسکو گذاشتم روبه روی زانوهاش اونم سرشو اورد پایین که قاشقشو پر کنه که سوسکو دید جیغی کشیدو بلند شد-ســــــــوسک

منم زود سوسکو براشتم تا سه نشه همه ی نگاها جلب شد سمت انیتا عمو سیامک که بهش نزدیک تر بود گفت-عمو جون اینجا که سوسکی نیس بیا بشین

-نه نه من دیدم

و بعد ترجیح دادن بشینن روی مبلو غذاشونو نوش جان کنن ما سه تاهم که خبر داشتیم زیر لبی خندیدیم سرمو که اوردم بالا دیدم پسرا که روبه رومون نشسته بودن مشکوک دارن منو نگاه میکنن به نیما چشمکی زدم اونم تو گوش سپهر چیزی گفت که اونم یه نگاه به من کردو یواشکی خندید

شب که هوا تاریک شده بود رفتیم دم ساحل همه با نور موبایلاشون دم ساحل قدم میزدن داشتم با نغمه حرف میزدم که چشمم به سپهر افتاد داشت با موبایلش حرف میزد

…چقد دوسش داشتم ولی اون چی؟من چقد احمق بودم… من که همیشه تو احساساتم محتاط بودم چرا عاشق کسی شدم که نمیدونم چه حسی نسبت به من داره شاید اصلا یکی دیگه رو دوس داشته باشه…وای از فکر اینکه کسی رو دوس داشته باشه دیوونه میشم

متوجه شدم حدود ۵ دقیقس که بهش خیره شده بودم موبایلمو دادم به نغمه که واسم نگه داره تا دستامو بزنم به اب همینجوری کنارش دلا شده بودم دلم نمیخاس که به حرفاش گوش بدم ولی ناخوداگاه گوشامو تیز کردم صدا یه صدای زنونه بود معلوم نبود که باهم چی میگن که نیشاش تا حلزونی گوشش باز بود یواش حرف میزد ولی میتونستم قربون صدقه های اقارو بشنوم ..فدات شم….گلم….عزیزم….ای مررررررررضو خوشگلم ای گلمو نیش عقرب ای ایشالا تو فدام شی که دیگه فدای دختر مردم نشی

خدایا چیکا کنم که این مترسک بیفته تو اب چه میدونم مخش معیوب شه ها؟ هر چی باشه قبوله به جان سپهر که میخام جونش نباشه این دفعه رو دیگه نمیپیچونم با حرص صاف ایستادم اومدم برم عقب که پام گیر کرد به سنگو از پشت تِلِپ افتادم تو اب….خدایا داشتشم؟…این رسمشه؟…حالا همه هرهر میخندیدن نغمه هم که حسابی میخندید دستشو به سمت من دراز کرد منم دستشو محکم کشیدم اونم افتاد تو اب-خاک به سرت بیشعور قدرنشناس….عووضی

-اخیش دلم خنک شد حقته تا تو باشی دیگه به من نخندیدی

ما که شده بودیم دلقک جمع باهم بلند شدیمو هلک هلک رفتیم سمت ویلا اول مبینا رفت حموم

این حمومم عجب حمومیه البته به حموم اتاق پایین نمیرسید یه اتاق که سرویس بنفش چیده بودن توش یه تخت دونفره که دورش پشه بند ست سرویس بنفش بود و فقطم کیف میداد که….استغفرا…این فکرا به من نیومده تو حموم یه ایینه ی قدی بود منم عجب پوستی دارما سفیدو براق هیکلمم که…وایی بزنم به تخته چش نزنم خودمو درسته قدم کوتاه بود اما هیکلم متناسبو روفرم بود یه کوچولوهم شیکم نداشتم خودمو شستمو اومدم بیرون یهو در اتاق باز شد نغمه اومد تو اتاق-به به چه خبرههههه چرا خبرم نکردی تا بیام لباساتو بپوشونم؟

نفس حبس شدمو دادم بیرون-هووووووو مگه اینجا طویلس شاید من لخت باشم چرا عین گاو میایی تو

-خب منم میخاستم غافلگیرت کنم لخت باشی دیگه

-ببین با کله میام تو دکوراسیوم صودتتااااا

-نمیشه با یه جا دیگه بیایی تو صورتم

-با کمال مــــــــیل حالا واسه چی اومدی؟

-یعنی هوار تو سر من که میخاستم به تو کمک کنم فک کنم سرما خوردم اومدم قرص سرما خوردگی بردارم

رفت بیرون هنوز عین عصا ایستاده بودم وسط که چشمتون روز بد نبینه…قامت سپهر توی چارچوب در ظاهر شد چشاش گرد شده بودو عین جغد خیره نگام میکرد …هی وای من …منم که عین خاک بر سرا همینطور که با دستم حولمو نگه داشته بودم خیره خیره نگاش میکردم ای کوفت اون چشای هیزتو درویش کن دختر مردم تو گلوت گیر کنه شاید ۱۰ ثانیه بیشتر طول نکشید که درو بست تازه مخم فعال شده بود که در دوباره باز شد ایندفعه برنگشتم تا ببینم کی به این امامزاده رجوع کرده –چیه چرا هنوز عین بز این وسط وایسادی

-تا فضولامو بشمارم که خداروشکر شمردم

-خب به سلامتی چنتا بودن؟

-دوتا یکی تو یکی این مبینای کره خر

نغمه از ساکش یه شال پشمی برداشت مبینا رو کرد به من-چرا همینجور نشستی….هووووووووووی یابو علفی؟

با بد بختی تو چشاش تگاه کردم

مبینا-چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟

سرمو تکون دادم-بگو چی شده؟

نغمه-کم کم دارم نگران میشم بگو چی شده جونت دراد

-وای نغمه دارو ندارم از دست ررررفت

نغمه-داری مسخره بازی درمیاری دلقک؟

-خاک تو سرت به قیافه فلک زده ی من میاد ه الان با توی نره خر شوخی کنم ها؟

نغمه-یعنی چی؟نکنه دزد اومده؟

با اون حالم بازم به جمله ی ابلهانه ی نغمه خندیدم-وای نغمه تو چقد کمدی هستی

نغمه-خب پس منظ.رت چیه؟یعنی چی؟

-یعنی نخودچی….یعنیکوفت…یعنی زهرمااادددد

مبینا-خب قشنگ عین ادمیراد بگو چی شده؟

جریانو براشون تعریف کردم اونام کم کم نیشاشون باز میشداخرش نشستم روی تخت-اخه اون اینجا چه غلطی میکرد…پسره ی اسمون جل ایکبیری

نغمه هم که سپهر قربونش بره هر هر میخندید-کوفت رو اب بخندی

نغمه-پس بگو چرا از راه پلا که میومد زبونشو میکشید دور دهنش

با تعجب پرسیدم-چی؟یعنی چی؟

نغمه-بابا انگار یه چیر خوشمزه خورده بود هی میگفت به به چه دسته اولم بود…چه…

نزاشتم ادامه بده یه نیشگون ازش گرفتم

-اااااااخ به من چه یکی دیگه کیفشو برده سیر شده حالا منه بدبختو نیشگون میگیری برو سپهرو نیشگون بگیر البته حواست باشه که کجاشو نیشکون میگیری

-نغمهههههه ببند

نغمه-خب نیشگونش نگیر نازش کن اینجوری بهتره

نغمه-پاشو پاشو گم شو بیرون

نغمه-نه جدی به جون تو

-جون خودت ….اخه اوون اصلا چرا اود تو این اتاق

مبینا-خب شاید میخاسته بره دستشویی

-ااااا این همه دستشویی اَد باید بیاد همینجا

مبینا-خب حتما میدونسته که تو داری لباس عوض میکنی

-خب اگه میدونست چرا یهو عین گاو سرشو انداخت زیر اومد تو

مبینا-اولا که شاید بهش وحی شده باشه دوما پسرا در اینجور مواقع که سرشونو زیر نمیندازن

تازه دوزاریم افتاد-زهرمارررر

مبینا-حالا ببینم لخت بودی یا…؟

-نه حوله تنم بود

نغمه-همین حوله؟

-پ ن پ حوله سپهر جوون مرگ شده

مبینا خندید-حوله ی سپهر؟اَی ناقلا پس باهم حمومم….

یه جیغ بنفش کشیدم که فک کنم پرده ی گوشاشون پاره شد

نغمه-چطهههههههه دیوونه هر کی ندونه فک میکنه داری میزایی؟

-تو یکی خفه خونی تا خفت نکردم بعد ادای گریه کردن دراوردم

نغمه-خب حالا توام کولی بازی واسم درمیاره… میگم این حوله ام داشتیو نداشتیم با هم فرقی نداشتا سپهر که همه جاتو دید میزاشتی اینجاهارم ببینه بچم چشمش روشن شه

یه لگد زدم تو پاش که فک کنم تا چن روز نتونه راه بمیری

-اِی خدا خفت کنه فلج شدم

-ای ایشالا اون سپهر فلج میشد

مبینا همینطور که میخندید گفت-حالا راستشو بگو فقط یه نگاه کردن بود یا….؟

-پ ن پ کارا دیگم کرد

نغمه-ااااااااااا چی کا؟

یه نگاه بش کردم که خودش خفه شد-برین بیرون میخام لباسامو عوض کنم

مبینا-ااااا چطور اون دیدی اونوقت من که دختر داییتم نبینم بی انصاف؟

مبینا و نغمه رو از اتاق هُل دادم بیرون داشتم درو میبستم که نغمه سرشو اورد لایه در-میگم لعنتی عجب تیکه یی روهم دید زده ایشالا تو گلوش گیر کنه

-نغمه خودت میری کنار یا سرتو لا در متلاشی کنم

-هر چی باشه بلاخره پسر دایی خودمه عینه خودم زرنگه منم وقتی قد او بودم پسرای تیکه رو دید میزدم

-خاک به سرت کنم برو بیروووووووون

هلش دادم بیرونو درو روش بستم و این دفعه قفلشم کردم یه بلوز سرخ خوشگل بایه شلوار جین روشن چسبون پوشیدمو اومدم پایین ای بخشکی شانس من اگه بخام از اینجا رد شم که اول باید از جلو این رد شم

از جلوش که رد میشدم زیر چشی منو میپایید جون به جونتون کنم همتون از دم هیزید ای ایشالا کور شه اون چشای هیزت…نه بابا حیف این چشای خوشگل نیس؟ نگاه کن از سیاهی برق میزنه چه نانازه….بمیرم هر چی دیدی فدا سرت…جااان؟من چی گفتم الان؟ای بمیری سپهر که برام ارامش مغزیم نمیزاری نشستم کنار مبینا توی فکر بودم که مبینا با ارنجش زد تو پهلوم-چه مرگته؟

-اااااا معدب باش

-چشم

-ببین هنوز چشمو دلش سیر نشده

-کیو میگی؟

-سپهرو میگم دیگه ببین داره با زبون بی زبونی ازت میخاد که دوباره بری حموم البته تو پرانتز خودم ببرمت حموم

-بین مبینا بستی بستی نبستی همین وسط لتو پارت میکنما

سفره رو واسه شام روی ایوون ویلا پهن کردن مام نشستیم واسه خوردن غذا ولی چه غذایی کوفتم شد چون بعد شام که همه نشسته بودیم دور هم هر کسی به کاری مشغول بود که خاله نازی از همه خاست یه لحظه از همه اجازه خواستو همه ساکت و کنجکاو به خاله نگاه میکردن خاله صداشو صاف کرد-خب…راستش من… یعنی منو مهران میخاستیم با اجازه ی حمیرا جان و اقا رضا توی جمع از آوا جان خاستگاری کنیم

یهو سر همه به سمت من برگشت جااان؟ از کی؟من؟حالا مثلا توی جمع ازم خاستگاری کردی یعنی چی؟توی جمع اخه چرا؟ خاله با یه لبخند پتو پهن رو کرد به من-خب خاله جون عزیزم؟

مثه این عقب افتاره ها گفتم-برای کی؟

عجب خریه …خب بهروز نره خر دیگه

-عزیزم بهروز دیگه

سرمو بی اختیار چرخوندم سمت بهروز اونم یه لبخند پتو پهن تر مامانش رو لباش بود یه اخم کوچیک بش کردمو به مامان بابا نگاه کردم مامان یه لبخند کوچیک روی لبش بود همچنین بابا خب معلومه دیگه مامانم که بهروزو خیلی دوس داره باباهم که به شدت توی انجمن( ز-ذ) فعالیت داره تابع مامانه ولی نیما زیاد راضی نبود اخ که اگه مامان بدونه بهروز چی کار کرده تفم دیگه نمی انداخت تو صورتش همه ساکت بودنو به لبام نگاه میکردن

مامان صداشو صاف کرد-نازی جون به نظر من بهتره به آوا فرصت بدی

فزصت واسه چی؟همه ی دنیا رو هم به نامم بزنن حاضر نیستم بش فک کنم

برای همین صدامو صاف کردم-خاله جون؟

دوباره همه ی نگاها چرخید سمت من خوبه والا این خاله هم منو کرده فیلم سینمایی -…ام میخاستم یه چیزی بگم؟

-چی عزیزم؟

-میخاستم بگم که بهروز برام مثه نیما میمونه(جون خودم حتی یه درصد فک کن نیما کجا این….کجا)من نمیتونم به بهروز به چشم همسر اینده نگاه کنم

خاله لبخندش محو شد بهروزم همینطور-خاله جان نمیخایی یکم بیشتر روش فک کنی؟

-نه خاله جون من مطمئنم نظرم عوض نمیشه بهروزم لیاقت بهترینا رو داره(اره جون خودم من که جای خاله بودم هیچ دختری رو اینجوری بد بخت نمیکردم هر چند خاله از کاری که شازده پسرشون انجام دادن خبر نداره)

خاله جایز ندید بیشتر از این اصرار کنه برای همین با لبخند بحثو تموم کرد خاستگاری ندیده بودیم که سر ۵ دقیقه جواو داده باشن!!هر چند که من از اینکه جلوی جمع بیشتر کشش ندادن خوشحال شدم

کم کم دوباره جو برگشتو همه دوباره مشغول شدن از اونجایی که نشسته بودیم قسمتی از دریا از پشت دیوار کوتاه پیدا بود رفتم سمت دریا یادم به روزی افتاده بود که اومده بودیم ویلا و تازه ۱۷ سالم بود دقیقا ۸ سال پیش چقدر بهروزو دوستش داشتم. داشتم کنار ساحل قدم میزدم که بهروز اومد کنارمو با یه لبخند از اون لبخندای جذابش گفت-میخایی باهم قدم بزنیم؟

منم که از خدام بود با لبخند پاسخشو دادم دست تو دست هم لب دریا قدم میزدیم چقد من اون موقع ها خام بودم همونطور که قدم میزدیم بهروز رو به من کرد-میدونی آوا رنگ چشات منو یاد این غروب میندازه رنگ چشات خیلی خاصه مثه یه ظرف عسله کیلو کیلو که چه عرض کنم قند تو دلم اب میشد کمک در جوابش فقط لبخند میزدم..حضور کسی منو از خاطره ها کشید بیرون …بهروز..نگاه تندی بهش کردمو ازش فاصله گرفتم زیر چشمی بم نگاه کرد خاستم برم که دستمو گرفت سعی کردم دستمو بیارم بیرون که محکمتر دستمو گرفت-وایسو بات کار دارم

-من با تو کاری ندارم

تو چشام زل زد –چرا آوا؟چرا جواب رد دادی؟

دستمو خیلی تند از دستش کشیدم بیرون پوزخندی زدم-هه دلت میخاست چه جوابی بت بدم؟

بعد از چند ثانیه مکث جواب داد-مثبت…یا میتونستی وقت بخاییو بعد جوابم کنی فک میکردم هنوزم دوستم داری

این حرفش باعث شد عصبی بلند بزنم زیر خنده خیلی زود خودمو جمعو جور کردم-من دیگه اون آوای خام ۸ سال پی نیستم

-به من نگاه کنو درست عین ادم جوابمو بده لحنش هنوزم بعد این همه سال دستوری بود-مجبور نیستم جوابتو بدم

-آوا چرا گذشته رو فراموش نمیکنی شاید بتونیم….

حرفشو قطع کردم-نه بهروز نمیتونم فراموشش کنم….نمیتونم…نمیشه اون شبو فراموشش کنم تو کاری کردی که…

-ولی تو منو دوس داشتی

-داشتم….ولی نه حالا اینو بفهم

- قبول دارم که اون شب اشتباه کردم..من..من اونشب مست بودم

-ههههه مسخرس تو اون شب کاملا عادی بودی رفتار احمقانتو لازم نیس توجیه کنی

-خب باشه قبول ولی میشه یه فرصت دیگه هم بهم داد

-نه

-چرا؟

-چرا؟دلیلشو خودت خوب میدونی

با نیشخند تمسخر امیزی گفت-اره راس میگی اینکه گلوت پیش سپهر خان گیر کرده

جاخوردم اون از کجا میدونست-حرف دهنتو بفهم بهروز

-یعنی این منم که اشتباه میکنم؟

-ببین من اگه به کسی علاقه داشته باشم نه به توی احمق نه به هیچ احدوناسی ربط نداره

با اینکه هوا تاریک بود اما سرخ شدن صورتشو دیدم این یعنی اوج عصبانیتش محکم دستمو گرفتو فشار داد به تکاپو افتام-احمق چی کار میکنی؟دست کثیفتو بکش…ولم کن

-ساکت شو

فاصله ای که بینمون بودو با یه قدم طی کرد صورتمون دیگه باهم فاصله نداشت اومدم قدمی به عقب بردارم که بازوهامو سفت چسبید –احمق اگه همین الان ولم نکنی….

تو موهام چنگ امداختو سرمو نگه دشتو بعدش وحشیانه شروع کرد به بوسیدن لبام

یه ثانیه مغزم ار کار افتاد ولی بعد تقلا کردمو…این دفعه پیروز شدم یه چکی محکم خابوندم تو گوشش…اخلاقشو میدونستم میدونستم که مثه قبل تلافی میکنه ….ماده بودم که مثه خودم یکی بخابونه تو گوشم که متوجه حضور سیاوش شدمو وبعد سپهر اهههه فک کنم اوناهم فهمیدن چه اتفاقی بین من اون افتاد از خجالت،از عصبانیت،از بغض،از بیزاری….سریع اونجارو ترک کردم رفتم توی اتاقمون از این افتضاحترم مگه مشد ؟چند لحظه بعد نغمه و مبینا هم اومدن نشستن کنارم روی تخت-چرا اینقد سرخی؟

-من؟گرممه

مبینا مشکوک نگام کرد-آوا بهروز که اومد اتفاقی افتاد؟

-نه چه اتفاقی؟

نغمه-حالا اصلا چرا بهروزو رد کردی؟در ضمن اونکه بهتم علاقه داره

مبینا با سر تایید کردو رو به نغمع گفت-تازه این علاقه که نال الان نیس مال چند سال پیشه

نغمه با تعجب پرسید-واقعا؟پس چرا ردش کردی؟

-برای اینکه از اخلاقش خوشم نمیاد بعدشم مبینا تو که دیدی دوست دخترای سورو بورو شرقی وغربی…

-خب همه پسرا این جورین…

-واای بس کنید دوتاییتون سرم درد میکنه

اونشب همه خواب بودن این من بودم که تو خاطرات گذشته غرق بودم خاطره ی اون شبی که همه رفته بودن مسافرتو من توی خونه تنها بودم داشتم اماده میشدم که بخابم که یکی درو زد تعجب کردم اخه اینوقت شب کی میتونست باشه؟درو که باز کردم در کمال تعجب بهروزو دیدم خودشو انداخت تو خونه و بعد کلی قربون صدقه رفتنو خر کردن من گفت که میخاد شبو با من طی کنه منظورشو خوب متوجه شدمو حسابیم ترس برم داشت واسه همین سعی کردم اونو از خونه بیرون کنم این که چجوری از خونه بیرونش کردم بماند اون شب کلی اذیتم کردو شاید تا یه هفته جای دندوناش روی لبامو گلومو بازوهام ازارم میداد و اینکه چجوری اینارو از دید بقیه به خصوص بابا و نیما پنهان کردم بماند روحم حسابی زخمی شده بودو افسرده شده بودم اینو فهمیده بودم که بهروز بر خلاف اونچه که میگفت فقط خواهان جسم من بود نه قلبو روحم از اون شب به بعد هرگز روی خوش بهش نشون ندادم طوری که نیما هم یه جورایی بو برده بود اخه ما رابطمون خیلی صمیمی بود بهروز بعد اون شب هر کاری کرد تا کارشو توجیه کن ولی دیگه برام عبرت شده بود

********

-هـــــــــی بسوره پدر عاشقی

نغمه-عاشق شدی یا عاشق دیدی

-نه داداش عاشق دیدم

نگاهی به اطراف کرد-بگو ماهم با خبر شیم

-یعنی واقعا اینقدر کج مخی که نفهمیدی؟

-نه والا مگه من مثه تو فوضولی مردمو میکنم

–خفه خونی بابا بیا بریم تا نشونت بدم این عاشق دلخسته رو دستشو کشیدم با هم رفتیم تو اتاق مبینا روی تخت نشسته بود روبه نغمه با ابرو به مبینا اشاره کردم نغمه رفت تو فاز مبینا

مبینا سرشو اورد بالا-چیه ؟عین ادم ندیدها نگاه میکنین

-ادم دیدیم ولی عاشق نچ

-چی؟

-پیچ پیچی مبینا خانوم شمام بــــــله؟

-دوباره مخت جابه جا شده

-مخ من نه ولی مخ تو اره بگو بینم کیه خودم برات میرم خاستگاریش

شونه هامو هل داد عقب-برو دلقک بازیاتو واسه یکی دیگه درار

-یعنی میگی سیاوش این وسط برگ چغندره

-سیاوش؟وا؟حرفا میزنیا

-آ شیر ابم باااااااز مبینا خانوم مارو دیگه رنگ نکن که ما خودمون کارخونه رنگ سازیم

سرشو خاروند-یعنی اینقد ضایعم

نغمه-نه بابا منم نفهمیدم این بم گفت اگه همه مثه این فوضول بودن میفهمیدن

سقلمه ای به نغمه زدم-فوضول هفت پشت جدو ابادته

مبیناهم که عین این شوهر مردها غمبرک زده بود-چیکار میکنی؟

اهی کشید-فک میکنم

قیافه ی متعبی به خودم گرفتم-اِ؟باچی؟

به سرش اشاره کرد-به همون که من دارمو تو نداری

کنارش نشستم-بعید میدونم بعد زدم به شونش-غصه نخور بابا یا خودش میاد یا نام میاد یا اگهی فوتش میاد

-ای مار اون زبونتو بگذه

-خفه بابا بیچاره اون سیاوش که در عرض چند ثانیه قورتش دادی اونم با استخوووون حالا جوش نخور من که میدونم سیاوشم تو رو دوس داره

نیشش باز شد-واقعا

-ههههه نیشتو ببند بی حیا دخترم دخترای قدیم

دو روز بیشتر به برگشتنون نمونده بود به من که خیلی خوش گذشته بود خصوصاً در جوار عشقم….؟؟؟….اره دیگه من واقعا عاشق سپهر شده بودم با خنده هاش با نگاهاش دلم میلرزید و ضربان قلبم چند برابر میشد احساس میکردم که دیگه گنجایشو ظرفیت این عشقو ندارم و اینم میدونستم که این دفعه دیگه هوس نیس شبا با فکر اینکه سپهر با فاصله ی دوتا در خوابیده هیجان داشتمو خابم نمیبرد ولی سپهرچی؟سپهر خیلی بی تفاوت از کنارم رد میشد

دست یافتن به اونو قلبش برام مثه یه رویا بود یه رویای غیر ممکن….ولی خیلیا میگن غیر ممکن ممکنه …یه غیر ممکن عینه رویا

قبل از ظهر بود چون روزای اخر بود قرار شد لب دریا جوجه درست کنیم همگی داشتیم میرفتیم که خاله ثریا یواش به مامانم چیزی گفتو مامانم اومد کنار-بزار همه برن بات کار دارم

-چه کاری؟

-خودمم نمیدونم

همه رفتن بیرون فقط خانواده ی ماو سپهراینا موندن با اشاره ی خاله ثریا به عمو سیامک کردعمو هم سرشو تکون داد-خب رضاجان دوس نداری دوماد دار شی؟

بابام با نگاه متعجب و گیجی گفت-داماد دار شم؟منظورت چیه؟

خاله ثریا-راستش ما وقتی دیدیم نازی از آوا خاستگاری کرد ماهم گفتیم بزار عقب نمونیم،واسه همینه که اگه اجازه بدین ما این دختر گلو ازتون خاستگاری کنیم

این چند وقته مثه اینکه همه میخان مارو از ترشیدگی دربیارن حالا این داماد خوشبخت کیه؟… سپهر؟عمراااااا بهزاد؟…مگه خودش ننه اقا نداره که براش خاستگاری میکنن؟

خاله ثریا که دید ساکتیم گفت-البته میدونیم که سپهر لیاقت آوا جونو نداره اما…

مامانم-این چه حرفی ثریاجون سپهر لیاقت بهترینارو داره

نیما که کنارم نشسته بود دستشو گذاشت روی دستمو فشار کمی داد…سپهر؟گوشای من درست شنیدن ایا؟ زیر چشی به سپهر نگاه کردم که سرش پایین لحظه ای سرشو اورد بالا و نگاش افتاد تو چشام که هر دو سریع نگاهامونو دزدیدیم

عمو سیامک-لطف داری حمیرا جان(اهههههه اینام کشتن منو بس که جان جان کردن)حالا که این طوره دوس داریم نظر دختر گلمونو بشنویم

هول شدم نگاهی به مامان بابا کردم بابام با سر تایید کرد-اِ…اگه میشه ترجیح میدم به من فرصت داده شه؟

خاله ثریا-تا پس فردا خوبه عزیزم

چه خبره؟مگه هولی؟فرصت میدادیو نمیدادی چه فرقی میکرد؟البته منکه میدونم همه واسه ی من سرودست میشکنن…چش نخورم بس که ماهم بزنم به تخته میخاستم حرفی بزنم که عمو سیامک گفت-میدونم عزیزم وقت کمه ولی ما یه کوچولو عجله داریم بعد مسافرت اگه جوابت مثبت بود کارارو انجام بدیم

به مامان بابا نگاه کردم یعنی خودشون جواب بدن مامان تایید کرد به سپهر نگاه کردم مثه همیشه بی تفاوت با یه نیمچه لبخند گوشه ی لبش…یعنی چی؟به نظر نمیرسید ذره ای به این خاستگاری اشتیاق داشته باشه

شاید به زور خاله اینا باشه؟..یادم افتاد دیشب باهم سر یه موضوعی باهم بحث میکردن سپهرم عصبی بود و دست میکشید تو موهاش اخرشم عصبی رفت تو اتاقو تا صبح موند…نخا به درک از من کی بهتر گیرت میاد؟بدبخت بیچاره ی پیرپسر

نیما که دید من معذبم خنده ای کردو بلند شد-خب اگه میخایین جوجه به شماهاهم برسه بهتره زود باشین

ای قربون دهنت نیمایی بلاخره یه بار این داداش مام به درد خورد با اجازه ای گفتمو بلند شدم قرار شد که فعلا کسی نفهمه و اگه جواب من مثبت بود یه بار دیگه تویه جمع ازم خاستگاری کنن البته من تصمیم گرفتم همون اول با مبیناو نغمه درمیون بزارم

نشسته بودم روی تختو فک میکردم که در باز شدو اون دوتا پریدن تو اتاق-مرررررررگ چه خبرتونه شما دوتا قلبم افتاد تو پاچم با اون درباز کردنتون

مبینا- چطه بابا؟چوب بدم بزنیمون

-نخیر لازم نکرده

-وااااااای خره نمیدوووونی چه صحنه ای رو از دست دادی

بعد دوباره دوتاشون زدن زیرخنده-هر هر خوب واسه خودتون سرخوشینا

-روی ایوون نشسته بودیم یه دفعه یه پرنده ی خوش یمن اومد صاف چلغوز کرد رو شونه ی انیتاجووون نمیدونی چه شکلی شده بود قیافش

و دوباره زدن زیر خنده-چرا پس منو صدا نکردین

مبینا میان خنده گفت-اخه صحنه خیلی مُحَیِج یود که یادمون رفت بعد دوباره خندیدو با مشت زد روی پیشونیش مبینا سکسکه اش گرفت از روی میز اب معدنی رو برداشت داشت اب میخورد که جریان خاستگاریو گفتمو که یه دفعه هر چی اب خورده بودو از دهنش پاشید تو صورت منو به صرفه افتاد-هوووووویی بیشعور….بی جنبه صورتمو اب کشی کردی

با پتوی روی تخت صورتمو پاک کردم-اههههه خاک تو سرت اون اب ایشالا تو گلوت گیر کنه خفه شی

بعد رو کردم به نغمه-دوسه تا بزن پس کلش تا خفه نشده

وقتی مبینا اروم شد گفتم-بچها مواظب باشین سوتی ندینا کسی نفهمها قرار نبود به شماهام بگم

دوتاشون سرشونو تکون دادن مبینا-اخه اصلا به این کله خراب خُلو چل نمیاد به آوا علاقه داشته باشه

-هووووووووووشَ مواظب باش چی میگی درمورد پسررررردایی عزیزززززم

-گم بابا چه طرفداریم میکنه انگار این کون اسمون باز شده این پسر دایی پدر ژپتوتو گوزیده بیرون

نغمه جیغ بنفشی کشید-آواااااااااا؟

منو مبینا زدیم زیر خنده-چیه خوووو حقیقت تلخه خب

-جرئت داری یه بار دیگه بگو

-اخبارو یه بار میگن ولی خب من ریپیت میکنم انگاری اسمون اینو گوزیده

-هیش از سرتم زیاده حیف پسر دایی عزیزم که اسیر غول بی شاخو دومی مثه تو شده

-ایییی اصلا اون پسر عمت ارزونی خودت

درمورد سپهر حرف میزدیم نغمه که حسابی بازار گرمی میکرد منم که فقط حسرت میخوردم هیچوقت فکرشو نمیکردم که حسرت یه جای خالی تو قلب یه پسرو بخورم چون همیشه این پسرا بودن که به من توجه میکردنو منم دیگه پررو شده بود –بچها من..من فک کنم این گوریل انگوریو دوست داشته باشم

مبینا دهنش پر اب بودو چشاش گرد شده بود سریع دستمو گذاشتم روی دهنش-ارام جانم ارام….چیزی نشده که تو دوباره اختلال ذهنی پیدا کنیو صورت منو با کاسه دستشویی اشتباه بگیری

مبینا دستمو از روی دهنش برداشت-راس که نمیگی

-اره دارم دروغ میگم نمی بینی دماغم داره دراز میشه

نغمه یکی زد تو سرم-پس چرا به من نگفتی؟ها؟

-خب اخه وقت نکردم

-اره جون خودت تو اینهمه وقتتو هدر میدی واسه چرتو پرت گفتن چطور وقت نکردی این موضوع به این مهمیو به من بگی

شونه هامو انداختم بالا نغمه با تهدید گفت-دفعه دیگه عاشق شدی همون موقع میایی به من میگیا

-اخه گاگول جان من بعد این اشغال سبزی عاشق کدوم خری شم اخه

-خوبه عاشقشم هستیو فحشم میدی معلوم نبود اگه عاشقش نبودی چه القاب زیبایی به دمش میبستی

-والا من با دمش کاری ندارم اگه منظورت همون دمیه که همه ی همجنساش دارن خودش دمشو میاره جلو به من چه

نغمه یکی زد پس گردنم-یعنی خاااااک به سر پسردایی من که عاشق توی عقب مونده ی عقده ای شده بیچاره سپهر که شب عروسی زندش نمیزاری

-خفه بینیم هنوز هیچی نشده داری از شب عرروسی میحرفی…بعد نالیدم اب دهنم راه افتاد

-یعنی واقعا حیف پسر دایی من که توی عجوج مجوج عاشقش شدی

-اهههه نغمه توهم کشتی مارو با این پسردایی پسردایی، پسرداییت تو نقطه چین خررر

-اَی بی لیاقت اَیییییی

-ایییی تو روحو معنویاتت

شب بودو همه دور هم جمع شده بودیمو مهردادو مهرشاد جوک میگفتنو ماهم میخندیدیم من که فقط محو خندهای سپهر بودم وقتی میخندید کنار چشاش چین میفتاد و ردیف دندون های مرتبو سفیدش پیدا میشد

بعد از این که جوکا ته کشید سپهر گیتارشو برداشت همه براش دست زدیم قلبم از شوق شنیدن صداش بااشتیاق به تپش افتاد و منم با اشتیاق به لبا و صورتش خیره شدم

درگیر رویای توام منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیم های من چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم

درارو بستم روت تا احساس ارامش کنم

باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست

اگه دلت میخاد بری اصرار من بی فایدست

هر کاری میکنه دلم تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تورو از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بزار یا که از عشقت کم نکن

تموم تو سهم منه یکم قانعم نکن

خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم

درارو بستم روت تا احساس ارامش کنم

باور نمی کنم ولی انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست

بغض راه گلومو بسته بود دیگه نتونستم طاقت بیارم اگه تا یه لحظه ی دیگه اونجا میموندم اشکم سرازیر میشد همه محو صدای سپهر شده بودن یواش بلند شدم از جمع فاصله گرفتمو رفتم یه طرف ساحل که پشت سنگا بودو کسی منو نمیتونست ببینه

قطره های اشک روی صورتم سرازیر شدن لبمو گزیدمو چشامو روی هم فشار دادم چشمای مشکی سپهر گه تو تاریکی هم برق میزدن جلوی چشام اومدن میدونستم چشای زیباش مال من نیس همینطور قلبش قلبامون باهم چقد فاصله داشت صدای گیرا و زیبای سپهر به گوشم میرسیدو قلبمو میلرزوند زانوهامو توی شکمم جمع کردمو به صداش گوش کردم صدای پای کسی اومد سریع اشکامو پاک کردم هر چند تواون تاریکی پیدا نبود

نیما با لبخندمهربونی اومد نشست کنارمو دستشو دور کمرم انداخت منم سرمو گذاشتم روی شونش-چی شده که جوجو نیما ناراحته؟ و بوسه ای روی موهام زد

-ناراحت نیستم

نیما -تو گفتیو منم باور کردم اگه من نفهمم که جوجوی نازنازی چش شده که دیگه نیما نیستم

به نظرت چی میشه؟چه جوابی باید بدم؟

-نظر من برات مهمه؟

-صد در صد

-خب به نظر من سپهر پسر خیلی خوبیه قابل اعتماده دیگه اینکه اگه جوجو نیما رو تنها بزاره نیما خیلی غصه میخوره ولی نکته ی مهم اینجاس که جوجو دوسش داره و میخاد جواب مثبثو بهش بده

شاید نیما فهمیده بود که سپهرو دوسش دارم ولی تا حالا به روم نیاورده بود دستپاچه شد صرفه ای کردم-از کجا میدونی

دماغمو بین انگشتاش فشار داد-برو،بروووو منو دیگه نمیخاد رنگ کنی من که میدونم دوسش داری

خودمو از تکو تا ننداختم-خب حالا احساس میکنم یه کوچولو ازش خوشم اومده

خندید-افرین به خواهر مغرور خودم

-نیـــما؟

-جان نیما؟

-یعنی اینقد ضایعم

-ضایع نیستی ولی اون برق چشای خوشگلت داد میزنه دوسش داری

سرخ شدمو سرمو انداختم پایین اون که نمیدونست سپهر به من علاقه ای نداره اگه بهش میگفتم محال بود بزاره به سپهر جواب مثبت بدم….پس دلم اینو میگفت؟یه زندگی که اییندش برای خودمم گنگه …با سپهر؟اما عقلم چی میگه؟

نمیخاستمو نمیتونستم به خواسته ی عقلم گوش بدم..بهش جواب مثبت میدم

سعی میکنم با عشقو علاقه ی خودم اونوهم عاشق خودم بکنم ولی اینجوری دقیقا غرورمو زیر پام له میکردم اما بتید یه عمر حسرت میخوردم اکه ردش میکردم میتونم یه کاری نم که فک نکنه جواب منم از روی علاقه بوده..وااای خدایا کمکم کن هنگ کردم

-جـــــــــــوجه

پریدم بالا-حناق قلبم افتاد تو پاچم

نیما خندید-کجا سیر میکردی که هر چی صدات میکردم جواب نمیدادی؟

پاشدمو دستشو کشیدم –پاشو داداشی بریم تو جمع اینجا خیلی تاریکه

-اره دیگه اینم حرفیه یعنی خفه خونی شده و فوضولی نکرده

-این چه حرفیه میزنی تو باد دلمی عزززززیزم

-بیچاره اون سپهر که فردا پسفردا یا خودتو میندازه از خونه بیرون یا خودش از خونه فرار میکنه

خندیدمو رفتیم پیش بقیه

********

********

-…..میکنم…نمیکنم…میکنم…نم یکنم

-اخ که تو دیووانه ای چیه میکنم نمیکنم راه انداختی

-اههه مبینا یه لحظه ببند اون دهنتو میکنم بودم یا نمیکنم؟

نغمه که غش غش میخندید گفت-نمیکنم

-اها.. میکنم…نمیکنم….میکنم…نمیک نم…. میکنم…. نیمکنم…. میکنم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط بارانــــ